برای خودم
مشاهده نمایه کامل من
اشتراک درپستها [Atom]
یک روز داداشم با یک لبخند مسرت بخشی اومد خونه گفت : بچگی هام یک دختری بود وقتی میرفت مدرسه من دنبالش میکردم موهاشو میکشیدم و کتکش میزدم.امروز تو خیابون دیدمش ، چقدر بزرگ شده!!
پ.ن دلم واسه داداشم تنگ شده
برچسبها: روزنوشت
ارسال توسط سارا | ۱۰:۵۷
خدايا صبرش بده...راستي.. متن وبلاگ به پ.ن چه ارتباطي داشت؟
ارتباطش داداشی بود دهدور جان
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
2 نظر:
خدايا صبرش بده...
راستي.. متن وبلاگ به پ.ن چه ارتباطي داشت؟
ارتباطش داداشی بود دهدور جان
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی