طوطی

برای خودم

۱۳۸۵ دی ۲۶, سه‌شنبه

It's everything


توهمی به نام IPhone
برداشت از: پابرهنه برخط

برچسب‌ها:

۱۳۸۵ دی ۲۴, یکشنبه

!!چقدر بزرگ شده

یک روز داداشم با یک لبخند مسرت بخشی اومد خونه گفت : بچگی هام یک دختری بود وقتی میرفت مدرسه من دنبالش میکردم موهاشو میکشیدم و کتکش میزدم.امروز تو خیابون دیدمش ، چقدر بزرگ شده!!

پ.ن دلم واسه داداشم تنگ شده

برچسب‌ها:

پاک

لبخند، لبخند، لبخند..

مهربون ، پاک ، لطیف، آروم ، نزدیک، دور، میشناسی؟ نمیشناسم؟ بشناسون!!کوشی؟اینجا..

یعنی از جنس همیم؟ پس چرا من اینجوریم؟..

آخی!! نازی..

با من دوستی؟..

تورو خدا..

شما رو میدونم..

نری یک وقت..

نزار برم..

لبخند چشمهاتون..

مهربون..

مهربون..

پاک..

پاک..

از جنس همیم؟..

پس چرا من اینجوریم؟..

مهربون..

مهربون..

لبخند، لبخند، لبخند..

۱۳۸۵ دی ۲۱, پنجشنبه

!در مذهب ما باده حلال است ولیکن


گل در بر و می در کف و معشوق بکامست ... سلطان جهانم به چنین روز غلامست

گو شمع میارید در این جمع که امشب ... در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است و لیکن ... بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است ... چشمم همه بر لعل لب و گردش جامست

در مجلس ما عطر میآمیز که ما را ... هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشامست

از چاشنی قند مگو هیچ وزشکّر ... زآنرو که مرا ازلب شیرین تو کامست

تاکنج غمت در دل ویرانه مقیم است ... همواره مرا کوی خرابات مقامست

ازننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست ... وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامست

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز ... وآنکس که چو ما نیست درین شهرکدامست

با محتسبم عیب مگویید که او نیز ... پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی ... کایّام گل و یاسمن و عید صیامست

برچسب‌ها: ,

۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

!!کل اگر طبیب بودی

پسربرادرم آخر همین ماه 2 ساله میشه ، مثل همه بچه ها خیلی دوست داشتنی و در عین حال خیلی شلوغ و پر دردسر. دیروز که خونه ما بودن یک روزنامه پیدا کرده بود توش چند تا عکس ماشین بود، آورد پیشم و عین چی؟عین یک آقا شروع کرد به ماشین ماشین گفتن. فهمیدم که ماشین میخواد ، ماشین اسباب بازیشو دادم دستش ولی قبول نکرد و باز شروع کرد به ماشین ماشین گفتن. و البته این برادر زاده عزیز ما که عمه قربونش بره وقتی که چیزی رو بخواد اونقدر میگه میگه میگه که دیگه مجبور میشی از زیر سنگ هم که شده واسش جور کنی. خوب من فهمیدم که ایشون ماشین اسباب بازی نمیخوان بلکه همون ماشینهایی رو میخوان که تو روزنامه دیدن بنده هم با یک قیچی دست به کار شدم و شروع به بریدن روزنامه کردم و در انتها ماشینها رو دادم دستش.

ولی...

ولی در انتهای کار متوجه شدم که عالیجناب تکه روزنامه نمیخواهند ، بلکه خود ماشین را حی و حاضر زیر پایشان میخواهند . تکه های روزنامه را جلوی چشمان ورقلمبیده بنده گرفته و با ناز و عشوه و ادای گریه کردن هی میگویند ماشین ماشین. حالا من چه جوری از یک تکه روزنامه برای عالیجناب بی ام و بسازم.

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.

اگه من از این معجزه ها بلد بودم که حال و روزم این نبود...


برچسب‌ها:

۱۳۸۵ دی ۱۳, چهارشنبه

برای روز میلاد تن خود … منه آشفته رو تنها نزاری

دیشب سرمو که گذاشتم رو بالش ، این ترانه سیاوش قمیشی نمیدونم به چه مناسبت و به چه دلیلی هجوم آورد به مغزم :d
اولش که مهم نبود، یاد یک آهنگی افتاده بودم که یک زمانی خوشم میومد. با خودم زمزمه میکردم و همه چیز رو به راه بود. بدبختی از اونجایی شروع شد که دیدم حدود یک ساعتی گذشته ولی آهنگه هنوز داره تو مخیله پخش میشه.مثلا اومدیم بخوابیم هااا
. این طوری که نمیشه. ولی مگه ول میکرد. دیگه اعصابم هم خورد شده بود، ولی هیچ کنترلی روی ذهنم نداشتم. اصلا انگار صاحب این کله صاحب مرده من نیستم. ول کن نبود، حتی اون قسمتهایی که شعرش یادم نبود آهنگش پخش میشد .

صبح که بیدار شدم یاد دیشب افتادم ، خوبه پس بالاخره یه جایی تموم شده بود:d.

پ.ن: تصمیم داشتم فقط مطالب و شعرهایی رو که دوست داشتم اینجا بنویسم، ولی خوب دیگه...

برچسب‌ها:

!!!احمقی رنجی است کان زخم آورد

روزی حضرت عیسی (ع) چنان به کوهی میگریخت که گویی شیری میخواهد خونش را بریزد. شخصی به دنبالش دوید و گفت کسی که تو را دنبال نمیکند!!! برای چه میگریزی؟حضرت عیسی چنان با شتاب میرفت که جواب او را نداد. و آن شخص به دنبال حضرت میرفت. و او را صدا کرد و گفت که محض رضای خدا لحظه ای درنگ کن . به چه دلیل و از چه کسی فرار میکنی کسی که دنبالت نیست.

- من از انسان احمق میگریزم

- آخر مگر تو آن مسیح نیستی که نابینایان و ناشنوایان را شفا میبخشیدی؟

- آری من همانم

- مگر تو همان....

- و ...

- تو که هر چه میخواهی انجام میدهی، پس از چه میترسی؟

- به ذات مقدس حضرت حق، آن اسم اعظمی که من بر ناشنوا و نابینا خواندم و بهبود یافت و بر مرده خواندم زنده شد ، صد هزار دفعه بر قلب آدم احمق خواندم ولی اثری نبخشید

- حکمت این کار چیست؟

-و پاسخ حضرت عیسی:

گفت رنج احمقی قهر خداست ... رنج کوری نیست قهر آن ابتلاست

ابتلا رنجی است کآن رحم آورد ... احمقی رنجی است کآن زخم آورد

آنچه داغ اوست مُهر او کرده است ... چاره ای بر وی نیارد برد دست

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت ... صحبت احمق بسی خونها بریخت

ابتلا رنجی است که موجب رحم خدا و بندگاش به شخص مبتلا میگردد اما حماقت رنجی است که رنجش خاطر دیگران را به دنبال دارد.حماقت داغی است که خدا آن را بر احمق مهر زده است و هیج دستی قدرت از بین بردن این داغ را ندارد.

منبع: خلاصه ای از کتاب بشنو از نی به تالیف سید حسین حق شناس

------------------------------

و اینک خود حکایت بدون هیچ نقد و تفسیری :

--------------------

عیسی مریم بکوهی میگریخت ... شیر گویی خون او میخواست ریخت

آن یکی در پی دوید و گفت خیر ... در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر

با شتاب و آنچنان میتاخت جفت ... کز شتاب خود جواب او نگفت

یک دو میدان در پی عیسی براند ... پس بجد وجد عیسی را بخواند

کزپی مرضات حق یک لحظه بیست ... که مرا اندر گریزت مشکلی است

از که اینسو میگریزی ای کریم ... نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

گفت از احمق گریزانم برو ... میرهانم خویش را بندم مشو

گفت آخر آن مسیحانه تویی ... که شود کور و کر از تو مستوی

گفت آری گفت آن شه نیستی ... که فسون غیب را ما ویستی

چون بخوانی آن فسون بر مرده ای ... برجمد چون شیر صید آورده ای

گفت آری آن منم گفتا که تو ... نی ز گل مرغان کنی ای خوبرو

بردمی بر وی سبک تا جان شود ... در هوا اندر زمان پران شود

گفت آری گفت پس ای روح پاک ... هر جه خواهی میکنی از کیست باک

با چنین برهان که باشد در جهان ... که نباشد مر ترا از بندگان

گفت عیسی که بذات پاک حق ... مبدع تن خالق جان درسبق

حرمت ذات و صفات پاک او ... که بود گردون گریبان چاک او

کان فسون و اسم اعظم را که من ... بر کر و بر کور خواندم شد حسن

بر کُه سنگین بخواندم شد شکاف ... خرقه را بدرید بر خود تا بناف

بر تن مرده بخواندم گشت حی ... بر سر لاشی بخواندم گشت شی

خواندم آنرا بر دل احمق بود ... صد هزاران بار و درمانی نشد

سنگ خارا گشت وزآنخو برنگشت ... ریگ شد کزوی نروید هیچ کشت

گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق ... سود کرد اینجا نبود او را سبق

آن همان رنجست و این رنجی چرا ... آن نشد او را و این را شد دوا

گفت رنج احمقی قهر خداست ... رنج کوری نیست قهر آن ابتلاست

ابتلا رنجی است کآن رحم آورد ... احمقی رنجی است کآن زخم آورد

آنچه داغ اوست مُهر او کرده است ... چاره ای بر وی نیارد برد دست

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت ... صحبت احمق بسی خونها بریخت

بر سر آرد زخم رنج احمقی ... رحم نبود چاره جویی آن شقی

اندک اندک آب را دزد هوا ... وین چنین دزدد هم احمق از شما

آن گریز عیسوی نزبیم بود ... ایمنست او آن پی تعلیم بود

ز مهریر ار پر کند آفاق را ... چه غم آن خورشید با اشراق را

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۵ دی ۱۲, سه‌شنبه

برگ اول

حسب حالی ننوشتیّ و شد ایّامی چند

محرمی کو که فرستم بتو پیفامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مکر پیش نهد لطف شما کامی چند

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه ی چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدایان خرابات خدا یار شماست

چشم اِنعام ندارید ز اَنعامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت بدُردی کش خویش

که مگر حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامکارا نظری کن سوی ناکامی چند

پ.ن: فال شب یلدای من

برچسب‌ها: , ,